loading...
صدای کاروان

تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی ملامتگوی بی​حاصل ترنج از دست نشناسد در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید مرا در رویت از حیرت فروبسته​ست گویایی تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی تو صاحب منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی تو خواب آلوده​ای بر چشم بیداران نبخشایی گرفتم سرو آزادی نه از ماء مهین زادی مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی دعایی گر نمی​گویی به دشنامی عزیزم کن که گر تلخست شیرینست از آن لب هر چه فرمایی گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد چو پایانم برفت اکنون بدانستم که دریایی تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی قیامت می​کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرهایی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این وبلاگ در جهت شناخت کاروان بزرگ می باشد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    قهرمان لیگ ایران در سال 92-93
    آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 24
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 16
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 22
  • بازدید ماه : 22
  • بازدید سال : 65
  • بازدید کلی : 1,055